ما به چوخ رفتگانیم :/

ساخت وبلاگ

دلم بشدت هوای یه چیزیو کرده که هم نمی‌دونم چیه هم می‌دونم چیه

لعنتی

حس میکنم کاملا تو زمان غلط تو جای غلط

بین آدمای غلط دارم عمرمو تلف میکنمممممم

قلبم داره وامیسته. الآنه که حمله پنیک بهم دست بده

ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 41 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1402 ساعت: 0:04

یه مدته صبح زود وقتی دارم اماده میشم برم دفتر رو انگشتم با خودکار یه اسمایل میکشم که یادم نره لبخند بزنم.تئوری پشتشم اینه که با این که داری با شدت هرچه تمام تر بگا میری ولی یه جوری لبخند بزن انگار همه چی تحت کنترله!دروقع دلیلشو کامل درک نمیکنم. انگار که مردم نباید بدونن با فروپاشی ذهنی و روحی و مالی فاصله ای نداریانگار که اگر ندونن بهتره :// انگار که مثلا وضع بقیه امون بهتر از اینه.. ! ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 12:28

سلاماز دفتر مینویسم براتون. بنا به دلایلی میلم به نوشتن شرح روزانه هام بیشتر شده. شاید چون ارزششو دیروز بیشتر از همیشه فهمیدم.یه دمنوش سنبل الطیب کنار دستم گذاشتم و منتظرم خنک بشه. احساس خیلی خوبی راجب انجمن کتابخوانی که عضوشون شدم دارم. حقیقتا نمیدونم چرا و چطوری منو تا این اندازه هیجان زده کرد. شاید چون خیلی وقت بود کسی با ادات رفتاری مخربی مثل کتاب خونی ندیده بودم . چون کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که این عادتا هرچی که هستن. دارن منو مثل یه ادم فضایی نشون میدن. انگار که خیلی با همه فرق میکنم. چیزایی همیشه تو سرم بوده که هیچ وقت به زبون نیاوردمشون که کمتر عجیب بنظر برسم. خجالت اوره ولی سعی کردم مثل بقیه رفتار کنم. حرفای روتین معمولی..یه پیاده روی یا دویدن شبونه تو زمین چمن نزدک خونه.. در نهایت دیدن یه فیلم فوق ابکی یا ریواچ فیلمای مورد علاقه برای بار هزارم و تکرار دیالوگا از حفظ و بعدم خوابیدن.یه روتین معمولی برای خودم ساخته بودم. تا کسی ازم نظر نمیخواست اظهار نظر نمیکردم. و نیازی نمیدونستم کسی بدونه تو ذهنم چیه.من داشتم تبدیل میشدم به یه فاکینگ ادم احمق تا بیشتر به محیط و ادمای اطرافم بخورم.دیروز بااین که روز فیلم دیدن انجمن بود بعد از همون رب ساعت نقد فیلم، انگار یه چک بود خوابید تو گوشم! احساس کردم اون جنبه از خودم که داشتم فراموشش میکردم دوباره داره زنه میشه و بینهایتتتت احساس رضایت درونی میکردم. ضمن اینکه به شکل شگفت انگیزی انگار رنگ پاشیده شد به همه چی. ماه تو اسمون نارنجی و یه قرص مسکن بزرگ بود! کاش همه بدونن چه معجزه ی دیروز بران اتفاق افتاد!منبعد ازهشت سالمیخوامدوبارهبنویسم!! ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 12:28